جمعه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۳ | ۰۹ ربيع الأول ۱۴۴۶ قمری | ۱۳ سپتامبر ۲۰۲۴ میلادی
هدر بالا
  1. مذهبی
جمعه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۲۸
زمان مطالعه: 12 دقیقه
معلم دانش آموز شهید، آرشام سرایداران می‌گوید: هیچ دانش آموزی نمی تواند برای من جای آرشام سرایداران را بگیرد چرا که از نجابت، پختگی و درک و فهم بالایی برخوردار بود.

پیام خبر:

آرشام سرایداران، دانش‌آموز دبستان شهدای شوش ناحیه ۳ شیراز، غروب چهارشنبه هشتم آبان‌ماه سال 1401 به همراه پدر و مادرش در حادثه تروریستی حرم مطهر حضرت شاهچراغ (ع) به شهادت رسید.

آرشام سرایداران یکی از شهدای دانش‌آموز در حادثه تروریستی حرم مطهر حضرت شاهچراغ (ع) است؛شهیدی که معلمش می‌گوید هیچ دانش آموزی نمی‌تواند برای من جای آرشام سرایداران را بگیرد چرا که از نجابت، پختگی و درک و فهم بالایی برخوردار بود.

عبدالله اسدی قجرلو معلم دانش آموز شهید، آرشام سرایداران از شهدای حمله تروریستی به حرم مطهر حضرت شاهچراغ (ع) خودش را برای ما معرفی می‌کند.

وی با اشاره به تدریس در آموزش و پرورش از سال ۸۹، گفت: وقتی معلم باشی و چندین سال را با دانش آموزان باشی، روز اول سال تحصیلی متوجه شخصیت دانش آموزان می‌شوی.

شهید آرشام را در یک جمله وصف کنید.

اسدی معلم شهید آرشام سرایداران با همان بغضی که در گلو با مرور خاطرات آرشام دارد و آرام اشک از چشمانش سرازیر می‌شود، می‌گوید: آرشام پر از شور زندگی و پر از شوق زیستن بود و من داغلدار آن لبخندی هستم که حین شکفتن در عرصه‌ی زندگی به غنچه شهادت حیات ابدی یافت، یاد و خاطرش همیشه در قلب و دل ما است.

از روز‌های نخست تدریس و ارتباط با آرشام برایمان بگویید:

روز نخست سال تحصیلی امسال، اولین سال بود که در این مدرسه تدریس داشتم، و روز اول، یکی از دانش آموزان "شهید آرشام" جلو آمد و خودش را معرفی کرد و گفت که من سال قبل نماینده کلاس بودم و همه همکلاسی هایم، از سال قبل هستند و همدیگر را خوب می‌شناسیم؛ اگر لازم باشد در شناخت بچه‌ها به شما کمک کنم.

این برای من خیلی جالب بود که دانش آموزی خودش را معرفی کند و این مسئله را درک کند که باید به معلم کمک کند، و این امر، آرامش خوبی به من داد.

امسال از شهرستان زرقان به ناحیه ۳ آموزش و پرورش شیراز انتقالی داده شدم، با یکی از دوستان که خیلی با هم صمیمی بودیم همزمان با هم انتقالی گرفتیم، او در یکی از مدارس، پست معاونت گرفت و به من هم اصرار می‌کرد که من هم معاونت بگیرم، اما به شدت دلم می‌خواست تدریس پایه پنجم را بگیرم، و برای خودم هم جای تعجب داشت که چرا پنجم؟! درحالیکه ابلاغم برای تدریس پایه چهارم بود و به من گفتند با مدیر مدرسه هماهنگ کنید، به مدرسه هم که رفتم، اصرار کردم پایه پنجم را به من بدهند، و مدیر مدرسه بعد از دو هفته به من خبر داد که ابلاغم برای پایه پنجم درست شد.

برخورد و اخلاق آرشام به چه صورت بود؟

معلم این دانش آموز شهید می‌گوید هیچ دانش آموزی نمی‌تواند برای من جای آرشام سرایداران را بگیرد چرا که از نجابت، پختگی و درک و فهم بالایی برخوردار بود، ناخودآگاه زمانی که همه بچه‌ها را با او مقایسه می‌کنم و می‌بینم او چیز دیگری بود با شوق و انگیزه درس را دنبال می‌کرد.

عبدالله اسدی قجرلو معلم دانش آموز شهید آرشام سرایداران

آرشام سرایدارن دارای مسئولیت پذیری، اخلاق و درس عالی بود و به جرات می‌توان گفت که او با همگی فراتر از سنش برخورد می‌کند. در صحبت با این دانش آموزم اصلا احساس نمی‌کردم که با یک پسر 12 ساله در ارتباط هستم.حقیقتا آرشام گلی بود که گلچین شد.

معلم آرشام سرایداران می‌گوید؛ او فردی بود که توانمندی رهبری و هدایت یک کلاس را داشت؛ شاید او حسین فهمیده‌ای دیگر بود که باید می‌رفت تا ثابت کند راه فهمیده‌ها هنوز هم ادامه دارد. دانش‌آموزی بسیار کوشا و فعال بود و الگوی خوبی برای هم‌کلاسی‌های‌هایش، اما به ناگهان و در حادثه‌ای تلخ پرکشید. لبخند‌های آرشام یادم نمی‌رود و هنوز هم باور نکردم که دیگر نیست.

آیا از آرشام چیزی به یادگار دارید؟

صوت‌های درس، پیام‌های موبایلی و اینکه چند هفته‌ای قبل کارنامه‌ها را چاپ و به معلم‌ها تحویل دادند، کارنامه آرشام هم در کارنامه‌ها بود و من به عنوان یادگاری آن را پیش خودم نگه داشتم.

هر کسی در دنیا منحصر به فرد است و اگر این اتفاق برای یک دانش آموز دیگری می‌افتاد، به این اندازه که برای آرشام ناراحت شدم، قطعا برای بقیه ناراحت نمی‌شدم. چون آرشام یک انسانی با منش انسانی عالی بود که در بزرگسالی قطعا به جا‌های خوبی می‌رسید و به دیگران کمک می‌کرد. ژنتیک خوبی داشت و بعد از شناختن خانواده اش، متوجه شدم در تربیت هم چیزی کم نداشت؛ او کسی بود که می‌توانست واقعا برای جامعه مفید باشد.

فکر می‌کردید روز ۴ آبان‌ماه آخرین روز دیدار شما با آرشام باشد؟

هنوز پیام‌های آرشام را در گوشی تلفن همراه خود نگه داشته ام، روز آخر هفته جلوی در کلاس ایستاده بودم و هنگام خداحافظی به دانش‌آموزان گفتم شنبه امتحان ریاضی دارید آخر هفته خوبی داشته باشید و امیدوارم تعطیلات خوش بگذرد، منه معلم از کجا می‌دانستم که این دانش آموزی که ظهر چهارشنبه بدرقه اش می‌کنم و برای آرزوی خوشحالی در آخر هفته دارم و می‌گویم عروسی خواهرت شد، شاد باشی، این اتفاق برایش می‌افتد؟

روزی که حادثه تروریستی در حرم مطهر به قوع پیوست، در خانه بودیم که همسرم گفت شاهچراغ (ع) بمب گذاری شده و اسامی شهدا را برایم خواند، اسم آرشام هم بود، حالم دگرگون شد. می‌دانستم تشابه اسمی نیست... وقتی اسمش را دیدم، انگار یک چیزی در دلم خالی شد؛ مطمئن بودم خودش است، که اگر نبود، اینقدر حال من خراب نمی‌شد. می‌دانستم ممکن است حرم باشد، گفته بود که در طول هفته درس هایم را می‌خوانم و آخر هفته‌ها به حرم می‌رویم.

تصور کنید آن‌ها زخمی شدن یا شهید شدن همدیگر را دیدند و خود هم شهید شدند، و چه بر آرتین گذشته آن زمان، تصورش هم سخت است؛ من نگران آینده آرتین هستم که پدر، مادر و برادرش را جلوی چشمش کشتند؛ این خیلی نامردی و پستی است که به هردلیلی و برای رسیدن به هر هدفی، یک عده‌ای از انسان‌های بی گناه را به شهادت برسانند.

خاطر‌های از روز آخر مدرسه آرشام برایمان بگویید:

معلم این دانش آموز شهید می‌گوید که ما ترک‌ها اعتقادمان این است که خون بر زمین نمیماند؛ و مطمئن هستم که گریبان عاملینش را خواهد گرفت، حتی اگر ما نبینیم. همیشه سعی کرده ام که با متانت با دانش آموزان برخورد کنم. روز آخر کتابش خط‌خطی بود. به او گفتم کتابت را چه کسی خط‌خطی کرده است. گفت برادر کوچکترم و به او گفتم پسرم مراقب وسایل‌هایت باش.

روز آخری که به مدرسه آمده بود. مادرش برای پیگیری وضعیت تحصیلی‌اش به مدرسه آمده بود. به او گفتم درود بر شرف شما که چنین پسری تربیت کرده‌اید؛ من از این دانش‌آموز راضی هستم. آرشام از نظر درس و اخلاق یکی از بهترین دانش‌آموزان کلاس است.

آرتین هم همان روز به همراه مادرش به مدرسه آمده بود. وقتی آرتین برادر کوچکتر آرشام را دیدم، دستی بر سر او کشیدم و به او گفتم پسر مو فرفری قشنگ کتاب برادرت را خط خطی نکن نمی‌تواند درس بخواند. با یک مکثی گفت باشه. چه می‌دانستم که این پسر باید برود و یک عمر با یک داغ سنگین زندگی کند؟

چاپ داستان‌های شهید آرشام برای قبل از این سال تحصیلی بوده و مدیر مدرسه در جریان آن است، داستان‌ها و نقاشی‌های آرشام که برای جشنواره‌های مختلف ارسال کرده بود، به همت آموزش و پرورش استان جمع آوری و چاپ شد.

این معلم دلتنگ شاگرد با یادآوری اینکه آرشام، دانش آموزی همانند یک معلم بود که در سن دانش آموزی می‌توانست یک معلم باشد، می‌گوید می‌دانست که زنگ تفریح نباید دانش آموزی در کلاس بماند، با همکلاسی هایش بد برخورد نمی‌کرد، شخصیتش به کلاس آرامش می‌داد.

من خودم انسانی بسیار شاد و پرانرژی هستم؛ اما هر وقت اسم این پسر می‌آید، در موردش فکر می‌کنم یا صحبت می‌کنم، اشک در چشمانم حلقه می‌زند؛ انتقالی به شیراز، ناحیه ۳، این مدرسه، این کلاس، و این دانش آموز... هیچکدام دست من نبود. خدا آرشام را سر راه زندگی من قرار داد.

کاش می‌توانستم در آینده معلم آرتین باشم و وجود آرشام را در او ببینم تا تسلی دلم باشد.

در ادامه، معصومی، مدیر مدرسه شهدای شوش از ناحیه ۳ آموزش و پرورش شیراز برایمان می‌گوید که باهوشی و خلاق بودن، از صفات بسیار بارز این دانش آموز شهید است که دارای پشتکار فراوان بود که استعداد‌های ذاتی زیادی داشت، و در کنار آن، متانت و تربیت خانوادگی اش بسیار به چشم می‌آمد.

سال ۱۴۰۰ بود که آرشام همراه با پدر و مادرش به دفتر مدرسه آمدند، پدرش بسیار متین و با ادب بود و برای ثبت نام آرشام آمده بودند، به او گفتم من چندسالی است که در این مدرسه خدمت می‌کنم و فامیل شما برایم عجیب است، تا کنون نشنیده ام. در این محله، چند فامیل بیشتر نیست؛ گفت من سال‌ها بندرعباس بودم و چندماهی است از نیروی دریایی ارتش بازنشست شده ام و از آنجا که اصالتا شیرازی بودم، آمده ام که در شیراز زندگی کنم.

من با او شوخی کردم و گفتم آقای سرایداران شما ۳۰ سال در بندرعباس و دریا و مناطق محروم بودی، جوانی ات را در مناطق محروم گذرانده ای، الان آمده‌ای شیراز زندگی کنی؟ پاسخ داد که من فقط برای پیشرفت آرشام و آرتین به شیراز آمده ام. گفتم پس چرا به این روستا آمدی؟ چرا نرفتی جایی که امکانات بیشتری داشته باشد؟ گفت اینجا اقوام داریم و من اینقدر تعریف این مدرسه را شنیدم و به من گفتند اگر پسرت در این مدرسه درس بخواند، بهتر از مدارس شهر است.

مدیر مدرسه شهید دانش آموز آرشام سرایداران در ادامه برایمان نقل می‌کند که بعد از ثبت نام ما خواستیم که فقط حق بیمه را پرداخت کند، اما خودش سهم مشارکت در مدرسه را پرداخت کرد و از آنجا که ما نهایتا صد هزار تومان از والدین برای مشارکت می‌گیریم، اما این مرد ۳۰۰ یا ۴۰۰ هزار تومان پرداخت کرد که بیشترین مشارکتی است که در این هفت سالی که مدیر این دبستان هستم، از طرف والدین پرداخت شده است. از آنجا متوجه شدم که این خانواده به فکر تربیت بچه هایش است.

در ایامی که مدارس مجازی بود، من مرتب وضعیت درسی دانش آموزان را از معلمین رصد می‌کردم، معلم آرشام همیشه از او تعریف می‌کرد می‌گفت این پسر فوق العاده است و دست راست من است؛ و بعد از عید که مدارس حضوری شد، من به عینه دیدم این مسئله را.

روز آخر که با بچه‌ها عکس می‌گرفتیم، بعد از عکاسی آمد کنار من و گفت من شما را خیلی دوست دارم، شما شخصیت خیلی خوبی هستید.

بار‌ها میان همکاران گفته ام که اگر دانش آموزی لیاقت این را داشته باشد که در یکی از مقدس‌ترین نقاط ایران شهید شود، و بعد هم همانجا به خاک برود، حق همین آرشام بود که الگو شود برای هم دانش آموزان، هم ما بزرگترها.

مدیر مدرسه آرشام این نکته را هم برایمان یادآور شد که قبل از سال تحصیلی، دو هفته پیگیر تغییر ابلاغ آقای اسدی بودم تا به پایه پنجم بیاید.

معصومی با اشاره به سوابق خدمتی خود در مناطق محروم، عنوان کرد که شاید خدا این پازل را اینگونه چید تا ما را امتحان کند و پاداش ۳۲ سال خدمت مرا در آموزش و پرورش با مدیر و معلم آرشام بودن را داد.

من بار‌ها به خانواده ام هم گفتم که حسرت آرشام و خانواده اش را می‌خورم، اگر من بگویم میلیارد‌ها پول می‌دهم مرا در حرم مطهر حضرت شاهچراغ (ع) دفن کنید، شاید قبول نکنند، اما آرشام، همراه با پدر و مادرش، وسط حیاط این حرم مطهر به خاک سپرده شدند و آرام آرمیده‌اند و این، سعادتی است برای هر کسی.

مادر آرشام با آرتین روز آخر حدود ساعت ۱۰ صبح به مدرسه آمد و بیاد دارم که آرتین آن زمان بسیار خوش زبان و حاضر جواب بود و شیطنت می‌کرد.

مادر آرشام حدود ۲۰ دقیقه پشت در کلاس صبر کرد تا زنگ خورد و مزاحم کلاس نشد، ما هم هرچه اصرار کردیم که در دفتر منتظر باشد، نیامد و با آرتین بیرون ماند تا کلاس تمام شود، در صورتی که والدین دیگر بعضا بدون حتی مراجعه به دفتر، مستقیم در هر زمانی که باشد به کلاس می‌روند و مزاحم وقت کلاس می‌شوند.

این چندماه اخیر به من و آقای اسدی معلم دلسوز شهید آرشام خیلی سخت گذشته، و با سختی کلاس و مدرسه را اداره کردیم.

دلنوشته‌های من و آقای اسدی هم در مجله رشد، هم قسمت‌هایی در صداوسیما منتشر شده است. من این دلنوشته را بار‌ها با گریه نوشتم و پاره کردم، و بعد از چند ساعت بالاخره تمام شد و در مقابل وزیر آن را خواندم.

 

 

کد خبر 214438

 

دیدگاه ها

شما هم می توانید نظرات خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید