پیام خبر - زهراراستی:
چندی پیش، درست در روزهای خوشعطر اردیبهشتی یکی از سالنهای شیراز میزبان گروه تئاتری بود که نمایشنامهی «آلزایمر» نوشته داریوش ثمر را خوانش میکرد. این نمایشنامهخوانی به مدت ۵روز در کافه بالکن ۳۶۵ واقع در خیابان فردوسی با هدایتگری داریوش ثمر و اجرای الهه محمدی، سمیرا محمودی، سروش ساداتشریفی، آرش عبداللهی، امیر گلاب و شقایق غلامی به روی صحنه رفت. گیتاریست و خواننده اثر ارشاک انوری بود و ویولون را آرین کشاورز مینواخت. همچنین علی آرمانپور عهدهدار نور، الناز شریفی منشی صحنه و محمدرضا رستمی بهعنوان مدیر صحنه از دیگر عوامل این مجموعه بودند.ازاینرو «آلزایمر» بهانهای شد تا با داریوش ثمر، کارگردان و نویسندهی پرکار تئاتر به گپوگفتی بنشینیم که نتیجه آن را در ادامه میخوانید.
ثمر از نمایشنامهخوانی «آلزایمر» که شبیه به آثار سایکودرام یا همان تئاتردرمانی است گفت و توضیح داد: این اثر به مشکلات روانی زوجهایی میپردازد که درگیر اختلالات فکری و رفتاری هستند و این تنها چکیدهای از تمامی این اختلالات روانی بین زوجین است.
او با اشاره به اینکه برای نگارش نمایشنامه یادشده نزدیک به دو ماه پرسوجو کرده است، گفت: این متن براساس مصاحبهها و تحقیقاتی که در زمینه مشکلات روانی زناشویی و با سرکشی به دادگاهها انجام دادهام به رشته تحریر درآمده است.
هدایتگر اثر، با تاکید بر اینکه به مفهومی روانشناسانه مانند اختلالات روانی و آلزایمر از جنبه زیباییشناسی و تلفیق آن با هنر تئاترنگاه کرده است، گفت:براساس تحقیقات انجامشده آنهایی که درگیر تعدد رابطه هستند، چه پیش از ازدواج و چه پس از آن، در سنین بالاتر و یا حتی همان دوران جوانی، دچار اختلال و زوال عقل میشوند. این درحالی است که افرادی که پایه و اساس رابطهشان عاشقانه، محکم و ثابت استبه مراتب کمتر با این مشکل دست به گریبان خواهند بود.
ثمر، در قالب پرسشی از تماشاگر «آلزایمر»با این عنوان که آیا شما هم دچار زوال عقل هستید یا خیر؟ به توضیحابعاد مهم اثر پرداخت و بیان کرد: از سه زاویه به نمایشنامه پیش رو نگاه کردهام، بُعد روانی، جسمانی و اجتماعی شخصیتها. شخصیتهایی که از منظر روانشناسی دچار اختلالات شدیدی هستند و آن بهصورت دعواهای زناشویی نمود پیدا میکند. دوم بُعد جسمانی امر که ماجرایی جهانشمول است. به این معنا که هر آدمی در هر کجای کره زمین میتواند تجربه شخصیتهای این نمایشنامه را داشته باشد. دیگر، بعد اجتماعی «آلزایمر» که ضرورت اصلی اجرایی شدن این اثر بوده است. چه بسیاری از خانمها و آقایانی که درگیر این اختلالات روانی هستند و آمار بالای طلاق بهخصوص در ایران گواه این مدعاست.
نویسنده «آلزایمر» به حضور دو شخصیت اصلی اثر در فضایی برزخی اشاره کرد و گفت: دو شخصیت اصلی نمایش یعنی کتی و الی در فضایی برزخآلود قرار دارند. آنها با گذر به عقب و یادآوری خاطراتشان به بیان مشکلات خود میپردازند که این خطِ سِیر در بیستوهفت صفحه مرور میشود.
درهمینراستا سروش ساداتشریفی بهعنوان یکی از خوانشگران «آلزایمر» به پایان چندپهلو و نامعلوم داستان اشاره میکند و معتقد است مخاطب در پایان به هیچ قطعیتی نمیرسد و هرکسی میتواند برداشت منحصر به فرد خود را داشته باشد. ازاینرو هیچکدام از شخصیتهای قصه قضاوت نمیشوند.
تحلیلی بر آلزایمر
در آغاز، صحنهخوان توجه مخاطب را به شنیدن موسیقی جلب میکند. تارهای گیتار در رفتوبرگشت آرشهی ویولون میآویزد و آلزایمر شعر میشود.صحنهخوان از هوای موسیقی بیرونمان میکشد و به موج رادیو پرتابمان میکند. آقایی که کمی دستپاچه هم شده است! درباره پدیده مرموز آلزایمر و خورهای نامرئی (این تعبیر خودساختهام درلحظه بود برای توصیف آلزایمر و نه سخن رادیو.) صحبت میکند که از قضا بار علمی دارد و رگبار اطلاعات را بر سرمان فرومیریزد.صحنهخوان اینبار از شنیدن برنامه علمیِ رادیویی که نزدیک بود کِسِلمان کند نجاتمان میدهد و گوشزد میکند که کتی و الی وارد میشوند. این دو دختر حلقههای زنجیر هستند که همیشه باهماند. دوستهای صافوصادقیاند شاید و یا دروغگوهای دوستداشتنی که در پیچوتاب یادآوری خطاهایشان، گاه بر آن سرپوش میگذارند و با هم قاهقاه میخندند. کتی دستکش پارهی الی را دوست ندارد اما ناخن صورتیرنگش را چرا. الی هم نگران قرصهای کتی است که بهموقع و بهتعداد خورده شود وهردو تشنهی نوشیدنی سرخ به رنگ خون هستند. آرامش کلامشان به جنجال و داد و فریاد بدل میشود و به یکباره فرومینشیند و باز همان حلقههای زنجیر همراه میشوند که صدای خندهیشان سالن را پر میکند. روانیها!
آنها از ابتدا خاطره آن شب مهمانی که سامی، کتی را خفّت داده بود و کتی، سامی را مرور میکنند. گاه کتی و گاه الی فرمان روایت را میچرخانند. درست زمانی که سامی فرمان را میچرخاند تا کتی را از ماشین پرت کند پایین و البته بعد از آن شبی که فرمانی برای دختر چرخانده شد تا او را سوار کند. کتی هوش و حواس درستی ندارد به همین خاطر است که الی در بازآفرینی خاطرات میان افکارش میدود. زیرصدای مرموز موسیقی، خاطره خیانت را مرموزتر میکند. مردی که دستان همسر سامی را نوازش میکند و سکوت کتی از ترس است نه همراهی و همانطور با ترس به این نوازش تن میدهد!میخواهیم کتی را قضاوت کنیم که صحنهخوان میپرد وسط میدان و با چرخاندن پیچ رادیو حواسمان را پرت میکند. اینبار اطلاعات علمیاش جذابتر شده. از اختلال میگوید. اختلال روانی. از ازدواج میگوید. ناکامیهای بعدش.درحال دودوتا چهارتای حرفهایش هستیم که کتی و الی دیالوگهاشان را از سر میگیرند. گله از دستکش پاره و ابراز علاقه به ناخنهای صورتیرنگ و یادآوری وقت و تعداد قرصها و میل به نوشیدن شربتی به رنگ خون و فریاد گرهخورده با خندههای نفرتانگیز و البته یادمان نرود حلقههای زنجیر بودنشان را. خلاصه که توپ روایت میان دستان این دو قِل میخورد و قرعه بازگویی خاطره آن شب به نام الی میافتد. هنگامی که کتی از نارضایتیهایش میگوید و حس نفرتی که به شوهرش دارد، سامی سر و کلهاش زیرِ صدای زن پیدا میشود و همان دیالوگها را با همان حس نفرت ادا میکند. دوصدایی بودن زن و شوهر در روایت خاطره و خیانت و شک و نفرت و دروغ، فرصت نمیدهد تا کفه ترازو را به نفع دیگری بچربانیم و گوشمان را برای شنیدنناکامتر ماندن یکی از این دو تیزترکنیم.مرد قصه ما دکتر روانشناس است و زن ماجرا روانپریش شده. سامی تحصیلکرده و زبانآموخته فرانسهدان است و کتی نمیتواند مدرک تحصیلی و الفبای فرانسه را جای عشق و محبت همسرانه برای خود هجی کند. سامی البته موی نارنجی کتی و غذاخوردناش در مهمانی را که انگار جای قاشق بیل در بشقاب فرو میکند، دوست ندارد و از همراهی با او خجالت میکشد. و کتی علت سکوت همیشگی و وقتگذرانی سامی پای تلویزیون بهجای توجه به همسرش را نمیفهمد. موسیقی به موقع به دادمان میرسد. بعد از این همه تنش، شنیدن یک آواز آراممان میکند و برمیگردیم به خانهی زن و مرد. یک بُرش از زندگی کسالتبار روزمرهیشان را از پیش چشم میگذرانیم و این حجم از سردی و خشکیدگی احساس برای ازدواجی که تنها سه سال از آن میگذرد منزجرمان میکند از هرچه اعتمادی که به سرانجامش کردهایم.اینجاست که مرد لامپ به دوش، همان که خورشید را خاموش کرده تا خود بتابد، برایمان متنی میخواند که لحن علمی آن، چاشنی طنز و تخیل داستانی دارد. او خیانت را عامل پیشرفت میداند. چراکه نه؟ اتفاقاً این پدیده شومِ ملسِ وسوسهانگیز لازمه زندگی زناشویی و امری واقعیست که چاشنی رکود با هم بودنهایمان میشود و میتوان با اختلالات بعدش هیجانانگیزتر زیست.
بزن گیتار و بخوان مردِ مو فر که قلبمان دارد سوت میکشد. آرشه ویولون که از حرکت میایستدکتی و الی میآیند تا بعد از اینکه به یادمان آوردند از دستکش پاره بدشان میآید و ناخن صورتیرنگ را دوست دارند و قرصشان را... از خیانتشان بگویند. اصلاً راستش را بخواهی در ازدواجهای ناکام گناه به گردن کسی نیست همیشه هستند دستان پشت پردهای که ناکامی را در دامنمان میکارند و میروند! درست مانند کتی یا سامی که هیچکدام خائن نیستند. مرد فقط گاهی جلسههای کاریاش طولانی میشود و زن کمی ترسو است و نمیتواند از گزند بلایا مصون بماند.البته که هیچکدامشان خائن نیستند. آنها بیخودی با شک و بدبینی و نفرت به جان زندگی مشترکشان افتادهاند.صحنهخوان هشدار میدهد موسیقی و موسیقی نواخته میشود. کتی و الی میآیند و میروند. رادیو برایمان از داشتن روابط متعدد عاشقانه پیش از ازدواج میگوید و اثرات مخرب آن و ارمغانی که جز وسواس فکری و روحیندارد. گوینده شرح میدهد چطور این اندیشه که تمام افرادی که ترکمان کردند مقصر بودند و ما همیشه برحق بودیم، اختلال روانی و البته آلزایمر را به جانمان میاندازد. رادیو که از سخن میافتد کتی به حرف میآید و با شوهرش دعوا میکند. فریاد میزنند. یکدیگر را تحقیر میکنند. خیانتهایی که از هم دیدهاند را بر سر هم میکوبند و در آخر چاقویی که در دست کتی است به قلب سامی مینشیند شاید. صحنهخوان به جرعهای موسیقی دعوتمان میکند و مرثیهخوانی خوانندهی گیتار به دست. الی وارد میشود و حلقهی زنجیرش با او نیست. شاید با سامی است و دارد شربت سرخرنگ مینوشد. او بدون کتی، تکگویی میکند. میخواهد باور کنیم شوهر بدسیرت و بیاحساسی داشته ولی خودش چیزی برای مرور آن روزهابهخاطر نمیآورد چراکه آلزایمر دارد طفلی!
و موسیقی پایانی...
نمایشنامه «آلزایمر» بافت ساختارمندی دارد. برایناساس انتخاب قالب رفت و برگشتی از خاطرهای به خاطره دیگر و از بستر زمانی به زمان دیگر برای تبیین اصل ماجرا انتخابی هوشمندانه است. همچنین حضور بهجای عناصر تکرارشونده در دیالوگها بهخوبی فضای روانیگونه اثر و اختلالات وسواسی شخصیتها را تداعی میکند. موسیقی و آوازها نیز به موقع به داد خستگی مخاطب میرسند تا لحظهای بتواند همه چیز را فروخورَد و دوباره بشنود. درنهایت،پایانبندی داستان به زبان یکی از آن دو شخصیت اصلی که آلزایمر هم دارد خود سندی است برای برداشتهای چندگانه چرا که بر گفتار این راوی فراموشکار اعتمادی نیست.
مونا دلاوری نیز بهعنوان یکی از تماشاگران «آلزایمر» اینگونه مینویسد:به ذهنم فشار میآورم. مرور میکنم زخم، درد، خیانت، وسواس، فراموشی و رابطه خراب میشود. راستی از کجا آغاز شد؟ به هم زخم میزنیم و گریزی نیست و آلزایمر، مرگ حافظه، پناهی برای تمام دردها میشود درد خیانت دیدن و خیانت کردن، درد روزمرگیهای ساکت با وزوز خفیف تلویزیون. راه رهایی کجاست؟ بنبست حافظه! پلی به درون میزنم بعد از شنیدن آلزایمر. یک بار دیگر باید زیست. از ابتدا تا انتهایش را بدون پناهی به نام آلزایمر. تا راه رهایی، خودِ زندگی باشد. نه مرگش و نه حتی فراموشیاش.