به گزارش پیام خبر، دیگر نه هفتهنامه حوادث منتشر میشود و نه صفحه حوادث روزنامهها خبری خاص، ناب و منحصربه فرد دارند. نه از خبرنگاران جنایی خبری هست و نه قاضی کشیک بخشی از وقتش را صرف پاسخگویی به خبرنگاران میکند. با این همه اما هر روز خبرهایی که حکایت از عصبیت افسارگسیخته، ناهنجاریهای بیلجام اخلاقی و پایینآمدن سطح تحمل شهروندی دارد، بخش قابل توجهی از شبکههای اجتماعی را به خود اختصاص میدهند. در روزگار شهروند ـ خبرنگار که هر تلفن همراه به مثابه یک رسانه تلقی میشود، خیلی خبرها را نمیشود، نمیتوان و نباید ممیزی کرد. حداقل آن دست خبرهایی که وجهه اجتماعی دارند یا میتوانند گروههایی از جامعه را متاثر سازند. حالا هر کسی با یک گوشی تلفن همراه و قدری سلیقه بصری و خبری میتواند هر رویداد حتی سادهای را به خبر اول شبکههای اجتماعی تبدیل کنند. این یعنی، میاندارانِ میدانِ خبررسانی بافت و ساختی جدید، تازه و بدیع را تجربه میکنند. بماند که در این رقابت پرکشش و البته بیرحم، رسانههای صوتی ـ تصویری و حتی مکتوب، بنا دارند به همان شیوههای گذشته در پوشش و اطلاعرسانی اخبار اقدام کنند. کمااینکه هنوز هم بر همان روال گذشته و با تکیه بر همان آموزههای نخنماشده، اقدام میکنند. موضوع حاضر اما نحوه پوشش یا عدم پوشش و خبررسانی رخدادهای اجتماعی نیست. مسئله بر سر میزان، حجم و شدت ازکارافتادگی حسگرهای جامعه و خاصه مسئولان و مدیران بالادستی کشور در مواجهه با این موضوعات است. در یک تحلیل کلی میتوان بخش اعظم ازکارافتادگی حسگرهای اجتماعی را در توجه بیش از حد به سیاست و اقتصادیزه کردن همه امور مرتبط با کشور دانست. امروز دو عنصر «سیاستزدگی» و «اقتصادمحوری» موجب شده تا بسیاری از نهادهای اجتماعی زیر پوست این رویکردها، به مرحلهای غیرقابل بازگشت از بحران نزدیک شوند. تردیدی نیست که مشکلات حاصل از خروج ایالات متحده از برجام، تنگناهای متعدد و فراوان اقتصادی، چالشهای ساختاری در عرصه سیاست داخلی، مسائل امنیتی و بیشمار مسئله دیگر، بسیار مهم و قابل تامل هستند. اما این همه نباید موجب شود تا موضوع حیاتی «زندگی اجتماعی» و به طورکلی «جامعه» در کشور به بوته فراموشی سپرده شود و مسئولان و مدیران بیتوجه از کنار آن عبور کنند. آمارهای رسمی، مشاهدات میدانی و مطالعات کتابخانهای همه و همه حکایت از آن دارد که حال مردم ایران خوب نیست. دستکم حال بخش قابل توجهی از مردم خوب نیست. ممکن است گفته شود بخش قابل توجهی از این موقعیت نتیجه وضعیت نامطلوب اقتصادی باشد. کسی منکر این گزاره نیست. اما بیگمان بسیاری از مسائل اجتماعی را میتوان و باید بر اساس دانش اجتماعی و روانشناسی درمان کرد. جامعه خسته، عصبی، نگران، تا حد زیادی ناامید و کمتحرک ایران این روزها بیش از هر چیز به یک «پرستار» نیاز دارد. پرستاری که بتواند درد را شناخته، زخم را شناسایی کرده و بر آن «مرهم» بگذارد. این همه ممکن و مسیر است اگر مسئولان امر قدری از بازیهای قدرت و سیاستزدگی فاصله بگیرند و متوجه این جامعه با چالشهای مزمن آن شوند. درست است که «برجام» و «اینستکس» و «مناسبات منطقهای» و «درگیریهای جناحی» و «انتخابات مجلس» و «انتخابات ریاست جمهوری 1400» همه مهماند؛ اما «کودکان کار» و «خانوادههای بیسرپرست و بدسرپرست» و «معتادان متجاهر» و «کارتنخوابها» و «تنفروشها» و «ناهنجاریهای اخلاقی» و «عصبیت جمعی» و... هم اگر نه بیشتر از موضوعات پیشگفته، به یقین کمتر از آنها اهمیت ندارند. بدون تردید تاریخ درازدامان ایرانزمین و مردمانی که تجربههایی سترگ و گاه تلخ را از سر گذراندهاند درنهایت امکان عبور از این تنگناها و مشکلات را خواهند داشت. لیکن وضعیت به گونهای است که نوبت به بزرگان و زعمای قوم رسیده است. حالا نوبت آنها است تا چارهای برای این جامعه بیندیشند و زمینه را برای التیام دردهای مزمن آن مهیا کنند.