جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ | ۱۸ رمضان ۱۴۴۵ قمری | ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
هدر بالا
  1. اجتماعی
دوشنبه, ۰۷ مرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۳۶
زمان مطالعه: 3 دقیقه
سیروس 48 سال سن دارد و او هم این روزها در سطح شهر، بطری‌های پلاستیکی و فلزی جمع‌آوری می‌کند و شب‌ها، کارتن‌خواب است.

پیام خبر - متن زیر مصاحبه احمدرضا سهرابی است که در روزنامه «عصرمردم» به چاپ رسیده است:   شب بود، نرسیده به پل معالی‌آباد، مسافتی را پشت سرش رفتم. صدایش زدم. ایستاد و چهره‌اش را به سمتم چرخاند. گفتم: می‌تونم باهات صحبت کنم؟ نگاه معناداری کرد و بلافاصله گفتم: خبرنگارم! لبخندی زد و گونی بزرگ بطری‌های پلاستیکی و فلزی را که در طول روز از سطل‌های زباله جمع‌آوری کرده بود بر زمین گذاشت. گفتم: وقت داری یه مصاحبه ازت بگیرم؟ نگاهم کرد و گفت: اشکالی نداره ولی الان عجله دارم. گفتم: امکانش هست شماره موبایلت رو بهم بدی باهات قرار بذارم؟ گفت: موبایل ندارم. گفتم: پس چطور ببینمت؟ گفت: من پیش از ظهرها ... اونجام. اومدی کارگاه بگو «صدیقه» رو می‌خوام!   *** چند روز بعد در جستجوی صدیقه، به شکل کاملاً اتفاقی با «سیروس» آشنا شدم. در واقع، وقتی در کارگاه جمع‌آوری ضایعات، سراغ صدیقه را از سیروس گرفتم با هم آشنا شدیم. سیروس 48 سال سن دارد و او هم این روزها در سطح شهر، بطری‌های پلاستیکی و فلزی جمع‌آوری می‌کند و شب‌ها، کارتن‌خواب است. سیروس می‌گوید: یک وانت‌بار مدل 86 داشتم که اسفند ماه سال گذشته توقیف شد و در پی آن زندگی‌ام به هم ریخت. به خاطر همین، حدود یک ماه است که به خانه برنگشته‌ام! جمع آوری ضایعات * با وانت چکار می‌کردی؟ بطری‌های پلاستیکی و فلزی جمع می‌کردم. کارم خوب بود، روزی 80 تا 100 هزار تومان کار می‌کردم. * چرا وانت‌بارت توقیف شد ؟ به خاطر اینکه مجوز فعالیت جمع‌آوری ضایعات نداشتم. * برای آزادسازی وانت‌بارت پیگیری کردی؟ خیلی از کارهاش رو انجام دادم ولی به خاطر جریمه و هزینه پارکینگ باید یک میلیون و 200 هزار تومان بدهم. حتی حاضرم اگر کسی می‌تواند کمکم کند همه مدارک شخصی وانت‌بار رو به او بدهم تا پول را برگردانم. البته برایم قسط‌بندی کند چون نمی‌توانم. * چرا گفتی حدود یک ماه است که خونه نرفتی؟ (بغض می‌کند) نتونستم! زندگیم بهم ریخته. من ماهی 600 هزار تومان اجاره خونه دارم از طرفی من یک دختر 13 ساله دارم که خیلی می‌فهمد. او بیماری روحی و روانی گرفته و من چون هزینه درمانش را ندارم جلویش خجالت می‌کشم. * الان روزها چکار می‌کنی؟ از سطل‌های زباله سطح شهر، بطری‌های پلاستیکی و فلزی جمع می‌کنم و می‌فروشم. * روزی چقدر درآمد داری؟ روزی 20 تا 30 هزار تومان می‌تونم پس‌انداز کنم و برای دخترم بفرستم. * و شب‌ها؟ زیر زیرگذر [...] و یا وسط بولوار می‌خوابم. * آخرین بار کی خوراک گرم خوردی؟ ( بغض می‌کند و با انگشتانش حاشیه چشمش را پاک می‌کند و می‌گوید ) حدود 3 روز پیش. چند روز پیش یک گربه را در خیابان دیدم که برایش مقداری گوشت و آب در ظرف گذاشته بودند. وقتی گربه را دیدم، حسودی‌ام شد. * اگر شهردار شیراز بودی چکار می‌کردی؟ به فقرا می‌رسیدم. این کار آرامش روحی خاصی بهم می‌ده. * اگر به جای من، روبه‌روت خدا نشسته بود، چی بهش می‌گفتی؟ من شب‌ها باهاش درد دل می‌کنم. حتی یکبار براش نامه نوشتم.

 

کد خبر 29205

 

مطالب مرتبط

دیدگاه ها

شما هم می توانید نظرات خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید